عاقد دوباره گفت وکیلم پدر نبود
ایکاش در جهان ره ورسم سفر نبود
گفتند رفته گل...نه گلی گم..دلش گرفت
یعنی که از اجازه بابا خبر نبود
هجده بهار منتظرش بود وبر نگشت
آن فصل های سرد که بی دردسر نبود
ایکاش نامه یا خبری عطر چفیه ای
رویای دخترانه او بیشتر نبود
عکس پدر مقابل آیینه شمعدان
آان روز دور سفره بجز چشم تر نبود
عاقد دوباره گفت وکیلم دلش گرفت
یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود
او گفت با اجازه بابا..بله...بله
مردی که غیر آئینهای شعله ور نبود