سلام
امروز برای این پست می خوام یک سخنرانی بذارم از حاج اقا مهدوی بیات به نام سر بند های فراموش شده تو طلاییه که مطمئنم اگه بشنوید اشکتون در می اد اون موقع می فهمید که شهدا واقعا کی بودن به عبارتی این همای شهادت رو سینه هر کسی نمی شینه .
در ضمن ما رو هم از دعای خیرتون فراموش نکنید
... باید اعتراف کنم که اسلام را از دوران انقلاب به بعد شناختم . با تحمل درد ها و آلام و سختی ها و شاهدی بر شهادت های بهترین برادرانم توانستم اندکی ،این قلب سیاه و مکدر خود را با نور الهی و جلوه ها و آیات آن سرور و مولای کربلا و با درس گرفتن از چهره های نورانی همسنگران شهیدم مقدار کمی موفق باشم ،به توفیق خدا .
به این مسئله مهم هم واقفم که ازدواج یک تکلیف الهی است .مخصوصا ما اولاد رسول الله(ص) که باید در تکثیر و پرورش فرزندانی شجاع و عاشق شهادت و برای تداوم راه جد بزرگوار مان امام کربلا پیشتاز باشیم .ولی نظر به این که با تجربه تلخی که از ازدواج بعضی از برادران تاکید می کنم (بعضی از برادران ضعیف النفس )،همچون خود داشته و دارم ،خوف آن داشتم که با توجه به ایمان ضعیفم آن شور و هیجان حسینی مبدل به عشق ماندن و خوا سته های دنیا و سستی در نیامدن به جبهه و عدم استقامت به بهانه های واهی و به اصطلاح شر عی گردد .بنابر این ازدواج برای من به جزروسیاهی در پیش جدم حسین(ع) و دیگر شهدای همپیمانم چیزی دیگر را برایم به ارمغان نمی آورد و باید بگویم که این روش و تصمیم را توجیهی برای فرار از ازدواج قرار نداده ام ،چرا که اگر بعد از جنگ ،خدای ناکرده زنده ماندم و باز مجبور به زندگی شدم ،در اولین فرصت به این تکلیف الهی می پردازم
(قسنتی از وصیت نامه سید)