اگر این چند روز اخبار رو مرور کرده باشید خبر شهادت خلبان شهید لشکری رو شنیدید.
وقتی که زندگی این بزرگوار از لحظه های قبل از اسارت تا زمان شهادت رو نگاه می کردم تنها چیزی که به ذهنم اومد همین ایه مبارک بود:
"ان الذین قالو ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه"
"کسانی که خدا را فریاد می زنند و در این راه استقامت می کنند خدا ملائکه خویش را بر انان نازل می کند"
کسی که در راه خدا هجده سال از عمرش رو در گوشه زندانهای دشمن در مقابل همه سختی ها وشکنجه ها استقامت می کند.
بار ها وبارها از او درخواست توهین به امام وانقلاب رو می کنند اما تنها جوابی که از او می شنوند الله اکبر وخمینی رهبر بوده است.
از طرف دیگر شخص صدام حسین به او پیشنهاد های مدیریت کلان در عراق رو میده اما جواب لشکری منفی بوده است.
پیشگامی لشگری در تحمل رنج سنگین اسارت، درس آزادگی است و این جهاد در راه خدا رو نمی توان در قالب عبارت ولفظ توصیف کرد
اما دوستان عزیز هدفم از این مطلب این است که ما چه قدردر راه خدا هستیم وآیا در این راه می تونیم استقامت داشته باشیم ؟
در همه میادین،مبارزه با گناه ،ارتباط با خدا، مبارزه با نفس ،مبارزه با گمراهیها؛
این عزیز شهید در خاطراتش چنین می نویسد:
در تنهایی اسارت به قدرت لایزال خداوند بیشتر ایمان آوردم
در تنهایی سلول زندان امنیتی عراق که ابعادش حدود 180 در 260 سانتیمتر بود، احساس میکردم پادشاهی هستم که در قصری زندگی میکند اما تنها؛ هرگز نمیدانستم که 10 سال از عمرم را در انزوا خواهم گذراند.
اما چه خوب؛ در تنهایی است که آدم میتواند فکر کند؛ در تنهایی است که آدم میتواند اندیشهاش را به پرواز درآورد
و در تنهایی است که آدم میتواند با خدای خویش راز و نیاز کند و از او نیرو بگیرد.
شاید در این 10 سال بود که من خدا را بهتر شناختم و به قدرت لایزالش بیشتر ایمان آوردم؛ شاید در این 10 سال بود که تابش هر نور امیدی را در قلبم تفسیر میکردم و حرکت هر جنبندهای را به فال نیک میگرفتم
؛ شاید در این 10 سال بود که ایمان آوردم خدا خالق زیبایی است و هرگز زشتی را او نیافریده است؛
شاید در این 10 سال بود که من به مفهوم این کلام پیبردم «چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید»
و چه شبها که در سلول تنهاییام، که به قصر پادشاهی تنها میمانست، چشمهایم را شست و شو دادم تا زیباییهای بیشتری را ببینم
آری، چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید
ای آسمانی تر از یک دل شکسته !
دل مجنون را کدام آدینه ،با ناز نگاهت مجنون تر می کنی؟
قصه غریبی است بی تو عبور کردن
از دل جمعهها
من وستارهها یک شب در حضور خدا،
برای آمدنت
خورشید را قربانی کردیم
میدانم میآیی
نذر کردم،عطر تمام نرگسها را
پیشکش نگاه خستهات کنم
وبه شقایقهای عالم بگویم
دوستت دارم و انتظار ظهورت را میکشم
مهدی جان