سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
بی قرار
اینجا جایی است برای دلتنگی هایم بیقراری های عاشقانه ،دلنوشته های فراق و واگویه های غریبی اینجا جایی است که شاید میهمان بغض ها و گریه هایم باشد شاید محملی برای اشک هایی باشد که از جنس نیاز است در هر حال می نویسم شاید حرفهایم را که با بغض گلویم واشک های دلتنگی همراه است "او"بشنود شاید،شاید او که اشک را افرید تا سرزمین فراق آتش نگیرد
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 94
بازدید دیروز : 6
کل بازدید : 813429
کل یادداشتها ها : 52
خبر مایه

موسیقی


حمید برای اولین بار بود که می رفت برای شناسایی .با دونفر از نیرو های چمران می رفته که همان اوایل دوره دیده بودند .یک افسر ارتش هم با آن ها همکاری می کرد . دو نفر بسیجی و حمید و یک نفر دیگر، شب حرکت می کنند .صبح می فهمند وسط عراقی ها گرفتار شده اند .
افسرارتشی می گوید: یعنی چه بلایی سر مان می آید ؟حمید می گوید: راحت باشید !
یک آیه قرآن می خواند و می گوید :مطمئن باشید که آن ها دیگر ما را نمی بینند .
حاج احمد امینی هم آنجا بوده .آیه وجعلنا... را می خوانند و حرکت می کنند .
حمید می گفت :بعد از چهار کیلومترپیش روی درجبهه عراقی ها تازه آنها متوجه شدند که ما عراقی نیستیم .شروع کردند به تیر اندازی .آن افسر این چیزها را برایش معجزه بود .آن قدر سجده کرد و گریه کرد و یا حسین گفت که دل همه شکست .دیگر ولمان نکرد .همیشه همه جا فقط با ما می آمد .






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ