حاج همّت که توی ورودی سنگر ایستاد،همه ی نگاه ها به سمتش چرخید.
خسته به نظر می رسید. خاک و اشکِ روی گونه هایش به هم آمیخته بود.
فرصتی برای استراحت نداشت؛ همان طورکه ایستاده بود رو کرد به حاج قاسم وگفت
حاجی یه دسته نیرو می خوام…
تا چند روز پیش، حاج همّت یک لشکر نیرو را هدایت می کرد؛امّا حالا آن قدر تنها شده بود که...
حاج قاسم به سیّد اشاره کرد و گفت:
هم راه حاجی برود به مقرّ یکی از گردان های لشکر ثار الله که توی جزیره ی مجنون بود وهر چند تا نیرو که می خواهد به او بدهد.
حاجی از همه خداحافظی کرد و رفت به طرف موتورش
.سیّدهم باپای برهنه دنبالش راه افتادتا به موتور برسد.
یاد وخاطره سیدپابرهنه جبهه
سردار شهید سید حمید میر افضلی
فرمانده اطلا عات وعملیات قرارگاه خاتم الانبیا (ص)گرامی باد