سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
بی قرار
اینجا جایی است برای دلتنگی هایم بیقراری های عاشقانه ،دلنوشته های فراق و واگویه های غریبی اینجا جایی است که شاید میهمان بغض ها و گریه هایم باشد شاید محملی برای اشک هایی باشد که از جنس نیاز است در هر حال می نویسم شاید حرفهایم را که با بغض گلویم واشک های دلتنگی همراه است "او"بشنود شاید،شاید او که اشک را افرید تا سرزمین فراق آتش نگیرد
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 70
بازدید دیروز : 6
کل بازدید : 813405
کل یادداشتها ها : 52
خبر مایه

موسیقی


سال 87 روز قبل از تولد امیر المومنین بود با کمیل عزیز اومدم بهشت زهرا 
وقتی که در بین قبور شهدای بهشت رضای مشهد راه میرفتم چشمم به پدرومادرشهیدی افتاد که در ظهر
گرما به زیارت شهیدشان آمده بودند
ظهر........... گرم.........ا تابستان............... خلوت....
  به آنها نزدیک می شوم ومهمان محبت وصفای آنها میشوم
آمده بودند تا جشن تولد یگانه پسرشان را در کنار تربت پاک او باشند
.از مادر جویای او شدم
میگفت: روز تولد امام رضا توی کرمانشاه به دنیا آمده بود
از بچه گی علاقه شدیدی به آقا داشت  هرموقع میخواست کاری بکنه که ما دوست نداشتیم انجام بده ومنعش می کردیم ما رو به امام رضا قسم می داد وما هم مات ومبهوت نگاهش میکردیم
هر روزکه میخواست مدرسه برود همراهش مهری بود که پشتش عکس امام رضا علیه السلام درج شده بود اونهم توی خفقان زمان انقلاب بچه ها میگفتند موقع نمازکه همه میرفتند توی حیاط مدرسه محمد مهرش رو درمیاورد ونمازمی خواند
تااینکه محمد دیپلم گرفت وعازم سربازی شد
  حدود سه ماه از سربازی محمد می گذشت که جنگ شروع شد  یکی از جاهایی که عراق خیلی روی اونا مانورهوایی می داد برای ازبین بردن آنها تاسیسات نفتی ما بود
رفیقای محمد تعریف می کرد که شبها دست ما رومی گرفت حدود بیست نفرازما را می برد برای حفاظت از آن تاسیسات نفتی 
حاج اقا پدر شهید می گفت: یه روز که محمد آمده بود برای مرخصی میگفت بابا خیلی دلم میخواد برم مشهد پابوسی آقا اما رضا گفتم خب بابا چند روز دیرتر برو جبهه برو مشهد زیارت اقا گفت بابا نه همه بچه ها تو جبهه دلشون میخواد برن زیارت امام رضا  
   و نرفت
رفت غرب سنندج حدود یک ماه بعدش شهید شد
به ما گفتندبیاین توی معراج شهدا وجنازه شهیدتون رو تحویل بگیرین وقتی رفتیم دیدیم جنازه اون نیست تحقیق کردند گفتند جنازه شهدا رو اشتباهی بردند مشهد برای تشییع
ما هم حسب علاقه محمد گفتیم همان مشهد کنارمرادش امام رضا به خاک بسپاریمش
 از اون موقع هم ماازکرمانشاه اومدیم مشهد کنارمحمد
محمد علاقه شدیدی به یکی از دوستاش به نام شهید سید هاشم رضوان مدنی که سه تا برادر به شهادت رسیدند وسید هاشم مفقود الاثر شد داشت میگفت خیلی دوستش دارم یه شب بعد شهادت محمد خوابشو دیدم گفتم مامان تو هم رفتی  پیش سید هاشم
  گفت مامان سید مفقود الاثره خیلی مقامش ازمن بالاتره
مادر شهید می گفت این رو به همه بگید که شهدا کی بودند





طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ