السلام علیکم یا اولیا الله واحبائه
تقدیر حقیقی جهان در کف مردانی است که
پروای نام ندارند. آنان از گمنامی خویش کهفی
ساختهاند و در آن پناه گرفتهاند. کهفی که آنان
را از تطاول دهر مصون خواهد داشت
السلام علیکم یا شهدا الله
بفرستد به روزهای اول زندگی اش در سال 1335,در کوچه پس کوچه های
رفسنجان,تا صدای نوزادی را بشنوم که پدرو مادرش ,سید جلال و بی بی
فاطمه ,هردو سید,کنارگوشش اذان بخوانند و به اسم صدایش کنند
حمیدرضاو به شناسنامه غلامرضا بشناسندش. باید بروم بایستم کنارش تا
بزرگ شدنش را ببینم و مرد شدنش را و درس خواندنش را.خودش می گفته
معلمم و من به پرس و جو فهمیدم فوق دیپلم مکانیک بوده. از انبوه
خاطراتش صورتی را می بینم شبیه او ,برادرش ,سید رضا ,که تیرهای
سوزان روزهای انقلاب به اوج می بردش و اسید حمید را هم به اوج می
خواند . از هر کسی می پرسم می گو ید حمید رفته پا به پای بقیه به
جنگ,با
هیچ کس او را با کفش ندیده . گوش گوشک صدایش میزدند سید پا برهنه .
حتی انروز که ,22اسفند سال 1362,در جزیره ی مجنون که سوار موتور
حاج همت می شود و هر دو میروند به سوی سرنوشتی به شیرینی عسل,پاهای سید برهنه بوده .