سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
بی قرار
اینجا جایی است برای دلتنگی هایم بیقراری های عاشقانه ،دلنوشته های فراق و واگویه های غریبی اینجا جایی است که شاید میهمان بغض ها و گریه هایم باشد شاید محملی برای اشک هایی باشد که از جنس نیاز است در هر حال می نویسم شاید حرفهایم را که با بغض گلویم واشک های دلتنگی همراه است "او"بشنود شاید،شاید او که اشک را افرید تا سرزمین فراق آتش نگیرد
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 146
بازدید دیروز : 6
کل بازدید : 813481
کل یادداشتها ها : 52
خبر مایه

موسیقی


بسم الله الرحمن الرحیم 

 می رود سوار موتور حاج همت می شودکه مرا اسیر خودش کند, که مرا  

بفرستد به روزهای اول زندگی اش در سال 1335,در کوچه پس کوچه های  

رفسنجان,تا صدای نوزادی را بشنوم که پدرو مادرش ,سید جلال و بی بی  

فاطمه ,هردو سید,کنارگوشش اذان بخوانند و به اسم صدایش کنند  

حمیدرضاو به شناسنامه غلامرضا بشناسندش. باید بروم بایستم کنارش تا  

بزرگ شدنش را ببینم و مرد شدنش را و درس خواندنش را.خودش می گفته 

 معلمم و من به پرس و جو فهمیدم فوق دیپلم مکانیک بوده. از انبوه  

خاطراتش صورتی را می بینم شبیه او ,برادرش ,سید رضا ,که تیرهای  

سوزان روزهای انقلاب به اوج می بردش و اسید حمید را هم به اوج می 

 خواند . از هر کسی می پرسم می گو ید حمید رفته پا به پای بقیه به

جنگ,با

پای برهنه

هیچ کس او را با کفش ندیده . گوش گوشک صدایش میزدند سید پا برهنه . 

 حتی انروز که ,22اسفند سال 1362,در جزیره ی مجنون که سوار موتور  

حاج همت می شود و هر دو میروند به سوی سرنوشتی به شیرینی عسل,پاهای سید برهنه بوده .

 






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ