اینجا جایی است برای دلتنگی هایم
بیقراری های عاشقانه ،دلنوشته های فراق و واگویه های غریبی
اینجا جایی است که شاید میهمان بغض ها و گریه هایم باشد
شاید محملی برای اشک هایی باشد که از جنس نیاز است
در هر حال می نویسم شاید حرفهایم را که با بغض گلویم واشک های دلتنگی همراه است "او"بشنود
شاید،شاید
او که اشک را افرید تا سرزمین فراق آتش نگیرد
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 6
کل بازدید : 813340
کل یادداشتها ها : 52
رفتم بهش گفتم: بگذار من با حاجی برم. لبخند زد وگفت: پس من؟ گفتم تو با موتور من بیا! تبسمی کرد وگفت: قبول. از موتورآمد پائین. رفتم سوارشدم. دستم را مثل سید گذاشتم روی شانه حاجی، یادم نیست چی بهم گفت یا من چی بش گفتم یادم هست موتور راگذاشت تو دنده و می خواست راه بیفته که حاج قاسم صدام زد گفت برم پیشش کارم داره کارش را که گفت، برگشتنی دیدم سید رفته نشسته ترک موتورهمت، آتش آنقدر سنگین بود و وقت آنقدرکم که نمی شد گلایه کرد. در راه خودم را اینطور گول می زدم که لابد سید فکر کرده من کارم زیاد طول می کشه و رفته خودش سوار شده. حاجی همش می گفت: "یک ثانیه هم برای من یک ثانیه است ازطلا هم طلاتر." بعدها یعنی حالا درک می کنم که اینها همه پیچیدگی سرنوشتی است که من نیاید در آن رقم می خوردم. سهم من از این رفتن، فقط لحظه ای کنار همت نشستن بوده و دیدن تند رفتن آنها و بعد رفتن آنها....